قبا کردن. (آنندراج) ، مجازاً، دامن گریبان کردن. ترقی دادن. بالا بردن. عزت دادن: هر که یکدم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند. رفیع (از آنندراج). شعر فوق را آنندراج شاهد برای معنی قبا کردن آورده است
قبا کردن. (آنندراج) ، مجازاً، دامن گریبان کردن. ترقی دادن. بالا بردن. عزت دادن: هر که یکدم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند. رفیع (از آنندراج). شعر فوق را آنندراج شاهد برای معنی قبا کردن آورده است
گریبان ساختن، قبا کردن، یا دامن کسی را گریبانک. او را ترقی دادن بالا بردن: هر که یک دم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند. (رفیع)
گریبان ساختن، قبا کردن، یا دامن کسی را گریبانک. او را ترقی دادن بالا بردن: هر که یک دم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند. (رفیع)
به گرو سپردن چیزی یا کسی را: همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم. فردوسی. از من خسیس تر که بود در جهان گر تن به نان چو گربه گروگان کنم. ناصرخسرو. تو آن جوادی شاها که آز گیتی را سخاوت تو به دست فنا گروگان کرد. مسعودسعد. - دل را گروگان کردن، دل دادن. توجه کامل کردن: سخن هرچه گویدش فرمان کند بفرمان او دل گروگان کند. فردوسی. به نیکی گرائیم و پیمان کنیم به داد و دهش دل گروگان کنیم. فردوسی. - زبان را گروگان کردن، سوگند خوردن: یکی با شما باز پیمان کنم زبان را به یزدان گروگان کنم. فردوسی. - زبان خود را به گرو گذاشتن: بخواهم من او را و پیمان کنم زبان را به نزدت گروگان کنم. فردوسی. - سر گروگان کردن، سر خود را به گرو گذاشتن: بدو گفت بهرام پیمان کنم بدین رنجها سر گروگان کنم. فردوسی
به گرو سپردن چیزی یا کسی را: همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم. فردوسی. از من خسیس تر که بود در جهان گر تن به نان چو گربه گروگان کنم. ناصرخسرو. تو آن جوادی شاها که آز گیتی را سخاوت تو به دست فنا گروگان کرد. مسعودسعد. - دل را گروگان کردن، دل دادن. توجه کامل کردن: سخن هرچه گویدش فرمان کند بفرمان او دل گروگان کند. فردوسی. به نیکی گرائیم و پیمان کنیم به داد و دهش دل گروگان کنیم. فردوسی. - زبان را گروگان کردن، سوگند خوردن: یکی با شما باز پیمان کنم زبان را به یزدان گروگان کنم. فردوسی. - زبان خود را به گرو گذاشتن: بخواهم من او را و پیمان کنم زبان را به نزدت گروگان کنم. فردوسی. - سر گروگان کردن، سر خود را به گرو گذاشتن: بدو گفت بهرام پیمان کنم بدین رنجها سر گروگان کنم. فردوسی
نوعی از پوشش اهل ولایت و بعضی گویند جامه ای است که پیش از زمستان در فصل پائیز پوشند و چون زمستان شود کاتبی پوشند. میرزا طاهر وحید: سردی فصل خزان خطاو معلوم نیست حسنش اما خوش گریبان کردیی پوشیده است. (آنندراج) (بهار عجم)
نوعی از پوشش اهل ولایت و بعضی گویند جامه ای است که پیش از زمستان در فصل پائیز پوشند و چون زمستان شود کاتبی پوشند. میرزا طاهر وحید: سردی فصل خزان خطاو معلوم نیست حسنش اما خوش گریبان کردیی پوشیده است. (آنندراج) (بهار عجم)
یقه چاک کردن. یخه پاره کردن: امروز بآویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری. سعدی (رباعیات). ، بی خویشتن شدن. دل از دست دادن. در عشق کسی سوختن: دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند. سعدی (بدایع)
یقه چاک کردن. یخه پاره کردن: امروز بآویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری. سعدی (رباعیات). ، بی خویشتن شدن. دل از دست دادن. در عشق کسی سوختن: دامنکشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند. سعدی (بدایع)
گریبان کسی را گرفتن و کشیدن: بخلق و فریبش گریبان کشید بخانه درآوردش و خوان کشید. سعدی (بوستان). نه دل دامن دلستان میکشد که مهرش گریبان جان میکشد. سعدی (بوستان). بدست جذبه چو دلجویی رضای پدر ز هند سوی وطن میکشد گریبانم. صائب
گریبان کسی را گرفتن و کشیدن: بخلق و فریبش گریبان کشید بخانه درآوردش و خوان کشید. سعدی (بوستان). نه دل دامن دلستان میکشد که مهرش گریبان جان میکشد. سعدی (بوستان). بدست جذبه چو دلجویی رضای پدر ز هند سوی وطن میکشد گریبانم. صائب
پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثرّ. ثرثره. طحطحه. صعصعه: درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. (گلستان) ، افشاندن. پراکندن (دانه) : تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. (گلستان). - پریشان کردن موی یا زلف، از هم باز کردن تارهای آن: پریشان کرده ای زلف دو تار را. ، گوراندن. آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن
پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثَرّ. ثَرثَره. طحطحه. صعصعه: درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. (گلستان) ، افشاندن. پراکندن (دانه) : تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. (گلستان). - پریشان کردن موی یا زلف، از هم باز کردن تارهای آن: پریشان کرده ای زلف دو تار را. ، گوراندن. آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن
بعنوان گرو سپردن چیزی یا کسی را: همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم. یا دل را گروگان کردن، توجه کامل کردن، یا زبان را گروگان کردن، سوگند خوردن قسم خوردن، یا سر (خود) را گروگان کردن، سر خود را بگرو گذاشتن
بعنوان گرو سپردن چیزی یا کسی را: همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم. یا دل را گروگان کردن، توجه کامل کردن، یا زبان را گروگان کردن، سوگند خوردن قسم خوردن، یا سر (خود) را گروگان کردن، سر خود را بگرو گذاشتن
یقه چاک کردن یخه پاره کردن: امروز باویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری. (رباعیات سعدی)، در عشق کسی سوختن بی خویشتن شدن: دامن کشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند. (بدایع سعدی)
یقه چاک کردن یخه پاره کردن: امروز باویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری. (رباعیات سعدی)، در عشق کسی سوختن بی خویشتن شدن: دامن کشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند. (بدایع سعدی)