جدول جو
جدول جو

معنی گریبان کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گریبان کردن
(دَ / دِ شُ دَ)
قبا کردن. (آنندراج) ، مجازاً، دامن گریبان کردن. ترقی دادن. بالا بردن. عزت دادن:
هر که یکدم در ره افتادگی با ما نشست
خاکساری دامن او را گریبان میکند.
رفیع (از آنندراج).
شعر فوق را آنندراج شاهد برای معنی قبا کردن آورده است
لغت نامه دهخدا
گریبان کردن
گریبان ساختن، قبا کردن، یا دامن کسی را گریبانک. او را ترقی دادن بالا بردن: هر که یک دم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند. (رفیع)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
پراکنده کردن، آشفته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
به گرو سپردن چیزی یا کسی را:
همان نیز با باژ فرمان کنیم
زخویشان فراوان گروگان کنیم.
فردوسی.
از من خسیس تر که بود در جهان
گر تن به نان چو گربه گروگان کنم.
ناصرخسرو.
تو آن جوادی شاها که آز گیتی را
سخاوت تو به دست فنا گروگان کرد.
مسعودسعد.
- دل را گروگان کردن، دل دادن. توجه کامل کردن:
سخن هرچه گویدش فرمان کند
بفرمان او دل گروگان کند.
فردوسی.
به نیکی گرائیم و پیمان کنیم
به داد و دهش دل گروگان کنیم.
فردوسی.
- زبان را گروگان کردن، سوگند خوردن:
یکی با شما باز پیمان کنم
زبان را به یزدان گروگان کنم.
فردوسی.
- زبان خود را به گرو گذاشتن:
بخواهم من او را و پیمان کنم
زبان را به نزدت گروگان کنم.
فردوسی.
- سر گروگان کردن، سر خود را به گرو گذاشتن:
بدو گفت بهرام پیمان کنم
بدین رنجها سر گروگان کنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ نِ کُ)
نوعی از پوشش اهل ولایت و بعضی گویند جامه ای است که پیش از زمستان در فصل پائیز پوشند و چون زمستان شود کاتبی پوشند. میرزا طاهر وحید:
سردی فصل خزان خطاو معلوم نیست
حسنش اما خوش گریبان کردیی پوشیده است.
(آنندراج) (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(ژَ نِ کَ دَ)
یقه چاک کردن. یخه پاره کردن:
امروز بآویختنش میبردند
میگفت رها کن که گریبان بدری.
سعدی (رباعیات).
، بی خویشتن شدن. دل از دست دادن. در عشق کسی سوختن:
دامنکشان حسن دلاویز را چه غم
کاشفتگان حسن گریبان دریده اند.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ خوَرْ / خُر دَ)
گریبان کسی را گرفتن و کشیدن:
بخلق و فریبش گریبان کشید
بخانه درآوردش و خوان کشید.
سعدی (بوستان).
نه دل دامن دلستان میکشد
که مهرش گریبان جان میکشد.
سعدی (بوستان).
بدست جذبه چو دلجویی رضای پدر
ز هند سوی وطن میکشد گریبانم.
صائب
لغت نامه دهخدا
پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثرّ. ثرثره. طحطحه. صعصعه: درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. (گلستان). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. (گلستان) ، افشاندن. پراکندن (دانه) : تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. (گلستان).
- پریشان کردن موی یا زلف، از هم باز کردن تارهای آن:
پریشان کرده ای زلف دو تار را.
، گوراندن. آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن
لغت نامه دهخدا
بعنوان گرو سپردن چیزی یا کسی را: همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم. یا دل را گروگان کردن، توجه کامل کردن، یا زبان را گروگان کردن، سوگند خوردن قسم خوردن، یا سر (خود) را گروگان کردن، سر خود را بگرو گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گریانیدن: ور بخواهی و را دو بوسه زنی او بخندد ترا کند گریان. (امیر ابوالمظفر محتاج چغانی)
فرهنگ لغت هوشیار
پراگندن، افشاندن (دانه و مانند آن)، آشفتن آلفتن گوراندن، یا پریشان کردن موی و زلف. از هم باز کردن تارهای آن
فرهنگ لغت هوشیار
گریبان کسی را گرفتن و کشیدن: بخلق و فریبش گریبان کشید بخانه در آوردش و خوان کشید. (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
یقه چاک کردن یخه پاره کردن: امروز باویختنش میبردند میگفت رها کن که گریبان بدری. (رباعیات سعدی)، در عشق کسی سوختن بی خویشتن شدن: دامن کشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان حسن گریبان دریده اند. (بدایع سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
لإزعاجٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
Disconcert
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
déconcerter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
当惑させる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
پریشان کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
বিভ্রান্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
kutatiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
şaşırtmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
당황하게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
mengganggu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
לבלבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
परेशान करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
ทำให้สับสน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
in verwarring brengen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
disorientare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
desconcertar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
使困惑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
zaskakiwać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
спантеличити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
beunruhigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
смущать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پریشان کردن
تصویر پریشان کردن
desconcertar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی